معنی روز اول آفرینش

لغت نامه دهخدا

آفرینش

آفرینش. [ف َ ن ِ] (اِمص) اسم مصدر و عمل آفریدن. خلق. انشاء. ابداع. خلقت. (دهار). اسر. فطرت. (ربنجنی). فطر. (دهار). جبلت. نشأت. بَنیه:
حکیما چو کس نیست گفتن چه سود
از این پس بگو کآفرینش چه بود.
فردوسی.
من از آفرینش یکی بنده ام
پرستنده ٔ آفریننده ام.
فردوسی.
در کتب طب چنین یافته می شودکه آبی که اصل آفرینش فرزند آدم است چون برحم پیوندد و آب زن بیامیزد تیره و غلیظ شود. (کلیله و دمنه).
بپای فکرسفر کن در آفرینش خویش
بسا غنیمتها کاندرین سفر یابی.
کمال اسماعیل.
بنی آدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند.
سعدی.
ای دل توئی ّ و من، بنشین کژ، بگوی راست
تا زآفرینش تو جهان آفرین چه خواست.
اوحدی.
زابتدای آفرینش تا بوقت پادشاه
از بزرگان عفو بوده ست از فرودستان گناه.
؟
|| (اِ) در امثله ٔذیل کلمه ٔ آفرینش ظاهراًسرنوشت و تقدیر و قلم رفته یا خالق و خدای عزوجل و مقدر آمده است:
توبا آفرینش بسنده نه ای
مشو تیز چون پرورنده نه ای.
فردوسی.
ولیکن چو جان و سر بی بها
نهد بخرد اندر دم اژدها
چه پیش آیدش جز گزاینده زهر
کش از آفرینش چنین است بهر.
فردوسی.
چو من صدهزاران فدای تو باد
خرد زآفرینش ردای تو باد.
فردوسی.
زینسوی آفرینش و زآنسوی کائنات
بیرون و اندرون زمانه مجاورند.
ناصرخسرو.
سوی تو نوید گر فرستادند
بر دست زمانه زآفرینش دو.
ناصرخسرو.
گفتم که آفرینش اسباب ظاهرند
گفتا که هست قدرت و تقدیر مشتهر
گفتم که بی مسبب هرگز بود سبب
گفتا که بی مقدّر هرگز بود قدر؟
ناصرخسرو.
|| مخلوق. کائنات. ماسوی اﷲ:
سوی آسمان کردش آن مرد روی
بگفت ای خدا این تن من بشوی
از این اَزْغها پاک کن مر مرا
همه آفرین زآفرینش ترا.
ابوشکور.
نخست آفرینش خرد را شناس
نگهبان جان است و آن ِ سه پاس.
فردوسی.
چیست خلاف اندر آفرینش عالم
چون همه را دایه و مَشاطه تو گشتی.
ناصرخسرو.
آفرینش نثار فرق تواند
برمچین چون خسان ز راه نثار.
سنائی.


بزرگ آفرینش

بزرگ آفرینش. [ب ُ زُ ف َ ن ِ] (ص مرکب) بزرگ خلقت. عظیم و مهم در خلقت:
ز هر کشوری کرده شخصی گزین
بزرگ آفرینش، بزرگ آفرین.
نظامی.


صیقل مس آفرینش...

صیقل مس آفرینش. [ص َ / ص ِ ق َ ل ِ م ِ س ِ ف َ ن ِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) کنایه از آفتاب عالمتاب است و صیقل مسیر آفرینش و صیقل مصر آفرینش هم بنظر آمده است. (برهان) (آنندراج).


اول

اول. [اَو وَ] (ع اِ ص، ق) نخستین. (کشاف اصطلاحات الفنون).نخست نقیض آخر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد) (غیاث اللغات). آغاز. (کشاف اصطلاحات الفنون). یکم. آغاز کار. (زمخشری). اصل آن اوأل بر وزن افعل مهموزالاوسط بود همزه بواو قلب شد و درهم ادغام گردید و گویند اصل آن «ووأل » و «وول » بتشدید واو بر وزن فوعل بوده واو اول به همزه مبدل شد.ج، اوائل، اوالی و اولون، و بر اواول جمع بسته نشده است زیرا اجتماع دو واو را که در میان آن دو، الف باشد ثقیل میدانند. (منتهی الارب) (کشاف اصطلاحات الفنون). هرگاه اول صفت باشد غیرمنصرف است و الا منصرف. گوئی. لقیته عاماً اول و عاماً اولاً و نمیگویی عام الاول یا آنکه کم استعمال میشود و میگویی. ما رأیته مذعام اول و اول را بعنوان صفت رفع میدهی مثل اینکه گفته ای: اول من عامنا. و بعنوان ظرف نصب میدهی مثل اینکه گفته ای: مذعام قبل عامنا. (منتهی الارب). اول صیغه ٔاسم تفضیل است به معنی پیشتر و منصرف آمدن لفظ اول اسم تفضیل و عدم استعمال آن بیکی از استعمالات ثلاثه ٔ اسم تفضیل که من و اضافت و الف و لام است از جهت کثرت استعمال است لهذا بعض صرفیان وزن آن فوعل مثل جوهر قرار داده اند. (غیاث اللغات) (آنندراج):
میوه ها در فکر دل اول بود
در عمل ظاهر بآخر میشود.
مولوی.
پس سلیمان گفت ای هدهد رواست
کز تو در اول قدح این درد خاست.
مولوی.
گر تیغ برکشد که محبان همی زنم
اول کسی که لاف محبت زندمنم.
سعدی.
بنیاد ظلم اول در جهان اندک بود هر کس آمد بر آن مزیدی کرد. (گلستان).
- اول آغاز، ازلی:
نام تو کابتدای هر نامست
اول آغاز و آخرانجام است.
نظامی.
- امثال:
اول الفکر آخرالعمل، کلمه ٔ جامعه ٔ اوایل فیلسوفان وقاعده ٔ مقرره ٔ بزرگان حکماست که گویند هر صانع و عاملی نخست نتیجه و غایت عمل را منظور کند و اندیشه ٔ خود را در آن بکار برد و آنگاه بدان کار پردازد و همان اول فکر اوست که در آخر بکار آید چنانکه درودگر نخست جلوس بر سر میز را بیندیشد آنگاه شروع بساختن سریر کند:
اول فکر آخر آمد در عمل
بنیت عالم چنان دان در ازل.
مولوی.
اول بها، مشک بها، این مثل در محاوره ٔ سوداگران است باین معنی که فروختن متاع به عوض قیمتی که خریدار اولین میدهد بهتر است. (آنندراج) (غیاث اللغات).
اول طعام پس کلام، یعنی پس از چاشت و طعام خوردن باید صحبت داشت. (ناظم الاطباء).
- اول استعداد، کنایه از لطیفه ٔ ربانی است که مراد روح انسانی بود. (انجمن آرا).
- اول الاولین، مراد خداوند است:
اول الاولین بروز شمار
و آخرالاَّخرین بآخر کار.
نظامی.
- اول البشر، حضرت آدم علیه السلام. (آنندراج).
- اول بین، مقابل آخربین. آنکه عاقبت اندیش نباشد.
- اول تجلی، کنایه از عقل اول است. (آنندراج) (انجمن آرا).
- اول خط وجود، کنایه از عقل نخست. (انجمن آرا).
- اول به اول، متوالیاً و پی درپی. (ناظم الاطباء).
- اول دشت، سودای اولین که در عرف هند بوهنی گویند و این را اهل حرفه شگون نیک شمارند و این مرادف دست فال است که دست لاف قلب آن است:
اول دشت بسودای جنون برخیزد
خودفروشی چو کند جلوه ٔ او در بازار.
ثابت (از آنندراج).
نوروز شد ای اهل وفا اول دشت است
یعنی ز پی آب و هوا اول دشت است.
میرنجات.
- اول رسیده، پیش رس. چین اول.
- || کنایه از گران قیمت:
دست گدا به سیب زنخدان این گروه
مشکل رسد که میوه ٔ اول رسیده اند.
سعدی.
- اول شب، در اصل ترکیب اضافی است لیکن بکثرت استعمال کسره ٔ اضافی محذوف شده چنانکه نیم شب و جز آن که مقطوع الاضافه است ابداً. (آنندراج):
چو اول شب آهنگ خواب آورم
به تسبیح نامت شتاب آورم.
نظامی (از آنندراج).
- اول فروردگان، ده روز مانده باول فروردین ماه را گویند که در این روز زیارت دخمها را نیک شمارند مانند روز جمعه ٔ مسلمانان و موبدان جهت روان مردگان ژند خوانند. (ناظم الاطباء) (برهان) (انجمن آرای ناصری) (هفت قلزم) (آنندراج).
- اول قنوت، کنایه از صبح کاذب است. (ناظم الاطباء) (برهان). کنایه از وقت فجر چرا که شافعی در آن قنوت میخوانند. (آنندراج) (غیاث).
- اول ماه، غره ٔ آن. مستهل آن. سرماه.
- اول من امس، پریروز.
- درجه ٔ اول، از اصطلاحات طب. رجوع به درجه شود.
- عام اول، پارسال. سال گذشته. پار.
- عدد اول، نزد محاسبان عددی که جز بر خود و بر یک بر عدد دیگری قابل قسمت نباشد. مانند سه، پنج، هفت، یازده و برابر آن مرکب است و چنین اعدادی را اعداد اولیه نامند و بعضی گفته اند عدد اول یا زوجست مانند دو یا فرد است مانند سه. (کشاف اصطلاحات الفنون).
- فجر اول، رجوع به فجر شود.
|| همیشه. (کشاف اصطلاحات الفنون) (تعریفات). || روز یکشنبه در دوره ٔ جاهلیت، اول نامیده میشد. (یادداشت مؤلف).

فرهنگ عمید

آفرینش

عمل آفریدن، خلقت،
کار و اثری که از نتیجۀ این عمل به وجود می‌آید،
قضاوقدر، تقدیر،
چگونگی خلقت،

فرهنگ فارسی هوشیار

آفرینش

(اسم) عمل آفریدن کار خلقت، خلقت خلق انشا ابداع، جمیع موجودات همه آفریدگان.

مترادف و متضاد زبان فارسی

آفرینش

ابداع، انشا، تکوین، خلق، خلقت، سرشت، صنع، طبیعت، فطرت، کون، نهاد، عالم، مخلوقات، هستی

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

روز اول آفرینش

891

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری